سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 پارسی بلاگ RSS پست الکترونیکی درباره من صفحه اصلی
ای عایشه ! فروتن باش که خداوند متعال، فروتنان را دوست می دارد و گردن کشان را دشمن می دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]


مهدیس می دود طرف در؛
- خریدی بابا؟
بهزاد یک لحظه جلوی در خشکش میزند و نگاهی پر از التماس به من می اندازد. باز یادش رفته. یک هفته است همین ماجرا را داریم. می دوم جلو، کت بهزاد را میگیرم، سی دی را یواشکی از جیب پیش بندم در می آورم و توی جیب کت می چپانم و با اشاره نشانش می دهم. بعد کت را آویزان می کنم و می روم توی آشپزخانه. صدای پچ پچ شان می آید و خنده زیرزیرکی مهدیس. پاورچین می رود توی اتاقش.
بعد از شام بسته کادوپیچ شده ای می دهد دستم:
- تولدت مبارک مامانی!
و بوسه ای آب دار روی لپم می نشاند. کاغذ کادو را که باز می کنم، فریادی از شادی می کشم:
- وای تو از کجا می دونستی من این رو میخوام؟!
و سی دی را به سینه ام می چسبانم. چشم های مهدیس می درخشد.
- خوب دیگه. اون روز داشتی به بابا می گفتی شنیدم.
محکم بغلش می کنم. نگاهم به بهزاد می افتد. روزنامه را جلوی صورتش باز کرده و هم زمان فوتبال می بیند. مهدیس شاد و سرخوش می رود سراغ کارش. قلبم تیر می کشد. خیسی روی جلد سی دی را با پیش بندم پاک می کنم و به آشپزخانه برمی گردم.

- ضمیمه چاردیواری روزنامه جام جم (بدون دخل و تصرف)


پ.ن.1: کاش بعضی مردها متوجه میشدند زندگی فقط پول درآوردن، روزنامه خوندن، تماشای تلویزیون و کار با کامپیوتر نیست! :((
پ.ن.2: مثلا این پست بعد مدت ها مقدمه ای است برای شروع دوباره! :)


تسنیم | چهارشنبه 88 اردیبهشت 9 | 2:6 صبح | نظرات []